شب آرزوهاست، فکر میکنم پارسال همین حوالی ،چنین شبی چه آرزویی داشتم!؟
فکر میکنم به آرزوهایِ محقق شده ای که باید بابتش خدارا هزار بار شکر کنم ، فکر میکنم به آرزوهایی که هنوز آرزو باقی موندن ،فکر میکنم به آرزوهایی که نباید اصلا آرزو میبودن
فکر میکنم به بی انتها بودن آرزوهام و قشنگ بودنِ یه عالمه آرزوهایِ جورواجور واسه زندگی .
فکر میکنم به امسال ، به تَک آرزوی مهم قلبم ؛ فکر میکنم به حرفهای مامانبزرگ که همیشه میگن «لیله الرغائب» یه شب قدرِ واسه خودش خیلی فضیلت داره قدرشُ بدون.
فکر میکنم به واژه الرغائب، شاید بتونم با مطالب نصفه نیمه که از دوران مدرسه از عربی بیاد دارم اینکلمه را معنا کنم؟! رغائب جمع رغیبه اس و من ترجمهای مثل: رغبت کردن را واسش انتخاب میکنم.
پس بهتره بگم رغبت میکنم که به سوی خدا برم. اون وقت من، بدون توجه به آرزوم به خاطر اسمِ این شب هم که شده رغبت میکنم بیدار بمونم ،روزه بگیرم ، که رو به خدا بایستم و بگم ، مرسی که هستی خدای جانم
خدای قادر مطلق ،خدای الرحمن الرحیم
خدای مهربانم*.*
خدای جانم تواوضاع عجیب غریب این روزا ،روزایی که ترس مهمون ناخونده قلبم شده ،روزایی که نگرانی تموم ثانیهها همراهمِ ،این روزای آخر سال که هنوز شور و شوق پایان سالی به خودش ندیده ،هوای همهی ما بندگانت را داشته باش *.*
خدای که همه من خلاصه میشود در تو...
+یادداشت شماره ۶۰